یکی از این شبهای بی کسی که زیر خروارها اشک مدفون می شد.
شبی بود سرد....زمستون نبود...ولی دستام به چشمام نگاه میکردندو بهشون میگفتن : ما داریم یخ میزنیم.
شب بود ...واقعا شب بود....نه نوری از ماه ...نه پرتوی از یک ستاره دنباله دار.
فقط صدای جیرجیرک که لای حریری ازجنس سکوت پیچیده شده بود.
درب اتاق دیگه داشت از دستم شاکی میشد...بهم چشم غره می رفت...بسکه نگاهش کرده بودم.
تو دلش به من بد و بیراه میگفت....با خودش میگفت ذلیل مرده همش دستگیره خوشگلمو نشون کرده .
شب بود و مغرور به خلأ....مغرور به درمانده کردن من.
انگار به من میگفت این یه ایست بازرسیه باید اونقدر بمونی تا صبح بشه .
روبروم هی قدم میزد و سوت میکشید...گاهی اوقات برای اینکه لجم رو در بیاره زیرچشمی هم نگاهی به من می انداخت.
یه سوسک زیر کمد شاخکهاشو تکون می داد...با خودش میگفت این موجود دوپا چرا نمیره کپه مرگشو بذاره ؟....من تا کی باید این زیر بمونم ؟
پلکام داشتن یواشکی با هم حرف میزدن...به هم میگفتن دلم برات تنگ شده....اون یکی میگفت هیسسسسس اروم میشنوه ها.
من به روی خودم نمیاوردم ....سوسکه یه دوری زیر کمد زد و برگشت و گفت: اه....لا اله الا الله !
لامپ اتاقم خمیازه می کشید....دستمو به طرف ماوس که میبردم حس میکردم بهم میگه بابا بسهههههههه...ولم کن دیگه .
نگاهم به سمت آینه چرخید ...طفلک داشت چرت میزد یه هو از جاش پرید خودشو جمع جور کرد
پلکهای شیطون همدیگه رو به آغوش کشیدن
خواب دیدم که معلم کلاس اولمون داره با خط کش رو میز میکوبه ...میخواد بخش کردن رو یادمون بده ....خواب دیدم پدر نجارم داره به لولای یک پنجره پیچ میکوبه ....اخی...خدا رحمتش کنه ...اون اصغر اقا اهنگر نیست؟....ولی اون که مرده بود .....داره نعل اسب میسازه ...من عاشق صدای پتکش بودم ...میکوبه میکوبه .....مادرم میخواد برای ناهار سبزی کوکو بپزه ...سبزی ها رو با دست چپش جمع میکنه وسط تخته و با ساطور به جونشون میفته ...تق تق تق
یه چیزی عشق بازی پلکهامو ناتموم میذاره
واااااااااااااااااااااای...من چقدر خوابیدم؟...صدای جیرجیرک دیگه نمیومد.....وای خدا اون چی بود ؟ سوسکه از زیر کمد پرید بیرون و رفت زیر میز کامپیوتر....درب اتاق...خدای من ...یکی داره در میزنه ....خدایااااااااااااااااا
من میپرم سمت در....میگم کیه ؟
صدایی نمیاد ....ولی من مطمئنم که یکی داشت در میزد
چرا این دستگیره خودش نمیچرخه ؟
دستگیره رو میچرخونم....کسی نیست....فقط باد
لامپ اتاق رو خاموش کردم .....تو دلش گفت همینجوری دوشیفت کار کنم زود پیر میشم
سرمو میذارم رو بالش...بالشم بهم میگه ...چقدر دیر کردی ....جون هر کی دوست داری امشب ترمون نکن تازه خشک شدم
دستمو میذارم رو پیشونیم...به سقف خیره میشم ....سقف اتاق برام پلک میزنه ...عشوه میکنه ....خدائیش از درب اتاق خیلی مهربونتره ...شایدم جاه طلبتر
سوسکه از لای درز پنجره میره بیرون...صداشو میشنوم که داره میگه چطورین برو بچ؟....ببخشین که یه خورده دیر رسیدما
پلکهام دوباره به ماه عسل فکر میکنن....ایست بازرسی داره تموم میشه ....دستام بازم داد میزنن ما داریم یخ میزنیم
از این دنده به اون دنده میشم....بالشم میگه نه ....تو رو خدا نهههههههههههههه
سلام . داستان زیبایی را به نمایش گذاشتین . مرسی
این یعنی اینکه پستت جدیدت کوووووو؟ نمیبینیمش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای که تو چقدر شیطونی دختر
حالا یعنی چی ؟
آوا خانم اگه گفتی این یعنی چی؟
فاصله ...
آنچنان هم که می گویند دور نیست
گاهی چنان به من نزدیكی
و گاهی چنان دور
كه محو بودنم در تو عجیب نیست
از دلم تا دلت راهی نیست
تو مرا بخواه
تا بدانی فاصله ها بی معنی است ...
آوا جون خیلی زیبا نوشته بودی . محشر بود. خیلی خوشم اومد. نویسنده ی خوبی هستی. نوشته هاتو کتاب کن. کار سختی نیست. خیلی راحته.
عالی بود آوا خانم.....من بارها گفتم که شما اگر وقت بذارید و متمرکز کار کنید قلم و بیان فوق العاده ای دارید......باور کنید نویسنده شدن و کتاب بیرون دادن به همین سادگیه فقط کافیه با یه حس قوی و زیبا و در مورد شما زنانه چیدمان خاصی براساس سلیقه و نگرش خودتون به واژه ها بدید که شما هم به زیبایی و لطافت هرچه تمامتر از عهده این کار برمیاید.....وقتی چند لحظه از تنهایی های مکرر شبانه رو که دیگه غصه هاش هم تکراریه با این ظرافت و استفاده از پرسوناژ های خیالی به تصویر میکشید این یعنی که دارید این توانایی رو و خیلی بیشتر از مطالبی که امروزه تو کتابها میبینم توانش رو دارید.....به هر حال آرزو میکنم روزی کتابی با نام شما روی پشخون کتاب فروشی ها ببینم
34470 بازدید
39 بازدید امروز
127 بازدید دیروز
395 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian