×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

مرغ عشق

× اینجا خانه دل من است درب این خانه بروی باغ دلگشای معرفت باز است با معرفت.....بیا تو
×

آدرس وبلاگ من

pastooyedeleman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ ava

یه کاسه بستنی

تقریبا آخرای کلاس بود و منم داشتم دفتر و دستک رو جمع می کردم با صدای بلند اعلام کردم

- کسی سوالی نداره ؟

بعد از دقایقی یکی از دانشجویان پسر رو خطاب قرار دادم و با اشاره سر به سمت ویدئو پروژکتور صداش کردم

من: کریمی !

کریمی: چشم استاد اومدم

همینکه رو صندلی نشستم تلفن همراهم به صدا در اومد.

دختر کوچیکه :مامان....شما به فاطمه اونو گفتی .

من : بازم طبق معمول سلام رو قورت داد.

کوچیکه : سلام....مامان من منتظر جوابما.

من: خب درست بگو ببینم از چی حرف میزنی من چی گفتم ؟

کوچیکه : فاطمه میگه که .....

یه هو گوشی تلفن با یه سری سرو صداهای ناهنجار افتاد دست دختر بزرگه ....

مامان سلام خسته نباشید.

من : سلام دخترم ...جریان چیه ؟

دختر بزرگه  : مامان مگه شما نگفتی اگه کسی بستنی خواست فقط یه کاسه ؟

من: خب؟

صدای دختر کوچیکه از فاصله ای نه چندان دور : خب این نصفه کاسه به من میدههههههههههههه.

دختر بزرگه : اه...صبر کن ببینم.

من: خب چرا نصف کاسه بهش میدی خانمی؟

دختر بزرگه : این خانم رفته اون کاسه ای که شما توش لوبیا خیس میکنی  رو ور داشته اورده میگه سهمیه بستنی منو بده .

خنده ام گرفته بود با بد بختی خودمو جمع و جور کردم و واسه اینکه نخندم با صدای بلند گفتم :

کریمی! چی شد ؟

کریمی: استاد ...نمیشه دفعه بعد من کنفرانس بدم ؟...فلشم باز نمیشه استاد.

من با چشم غره ای به کریمی: گوشی رو بده به خواهرت

کوچیکه در حالیکه داره گوشی رو میگیره : حالتو بعدا میگیرم.

من: با خواهرت درست صحبت کن...در ضمن شما خواستی زرنگی کنی...و این کار درستی نیست....دیگه بحث نکن .....نخیر....کی گفته ؟....آره خب من گفتم ....نه من این طوری نگفتم ..... اونی که تو اوردی برای گرفتن سهمیه ات که اصلا کاسه نیست.....نه منظورم این نیست که کاسه نیستا....منظورم اینه که ................درست صحبت کن....گفتم درست صحبت کن.

تقریبا همه دانشجوها کم کم داشتن متوجه مکالمه تلفنی من و دختر کوچیکه میشدن

من:آره گفتم یه کاسه ولی نه هر کاسه ای ....ای بابااااااااااااا.

یکی از دانشجویان دختر ردیف اول دلش به حالم سوخت.

دانشجوی فداکار به طلب گوشی تلفن همراه من دست دراز کرد: استاد اجازه میفرمایین؟

من از خدا خواسته : با کمال میل

دانشجوی فداکار: سلام خانمی ...منو یادت میاد ؟...اگه گفتی من کی ام ؟....یه کم فکر کن....یادته اون دفعه اومدی دانشگاه رفتیم بوفه با هم پفک خوردیم ؟....نه نه ....ببین من اونی هستم که ...

من: کریمی بجنب دیگه وقتت داره تموم میشه ها.

کریمی: استاد سیستم دانشگاه ویروس داره باز نمیشه فلشم.

دانشجوی فداکار:................

کم کم لبخند اون دختر دانشجو از  روی صورتش محو شد و من حس کردم دسته گلی احتمال در حال شنا کردنه و با اشاره سر، گوشی تلفن همراهم رو طلب کردم .

من در حالیکه قدم زنان از ردیف جلوی دانشجویان فاصله می گرفتم : چی بهش گفتی ؟

کوچیکه : هه این شاگردت فکر میکنه خیلی زرنگه میخواد منو امتحان کنه .

من: خب چی شد ؟ چی گفتی بهش ؟

کریمی: استاد من میرم و برمیگردم.

من: کجا کریمی؟

کریمی: برم فایل پاورپوینتمو بریزم رو یه سی دی زود بر میگردم.

من با اکراه و با اشاره سر به کریمیه فلش بدست اجازه دادم.

دختر کوچیکه : هیچی خواست ببینه من باهوشم یا نه ...گفت اگه راست میگی من کی هستم؟

من : خب؟

کوچیکه : مامان اول بگو بازم بهم بستنی میرسه یا نه ؟

من : نه

کوچیکه : ماماااااااااااااااااااااااااان!

من: ای بابا گوشم ترکید بچه ...اینجا همه دارن صداتو میشنون.

دختر بزرگه از فاصله ای تقریبا دور: مامان  وقتی داری با این دختره حرف میزنی صدای موبایلت رو کم کن ...این صد دفعه .

من : خب ...میگی چی گفتی یا نه ؟

کوچیکه : خب هیچی دیگه منم بهش گفتم که کی هستش..... اخه مامان اونو خوب یادم میاد...اون همونیه که دماغش خیلی بزرگه و باید عمل بشه .

که یه هو دیدم صدای خنده دانشجویان پسر به هوا بلند شد...اخه بدون اینکه متوجه باشم از ردیف دخترا جدا شده بودم و قدم زنان به ردیف پسرا نزدیک شده بودم .

کوچیکه :مامان....ماماااااااااااااان ...چی شد ؟ اونجا چرا سرو صداست؟

من: سکوت مطلق

کوچیکه : مامان اجی بهم گفت گند زدی....گند زدی حرف خوبیه به نظرت؟

من: همچنان سکوت مطلق

کریمی برگشت به کلاس و در حالیکه متعجب به بچه ها نگاه میکرد داشت میومد سمت من، دوستاش با نگاهشون بهش فهموندن که میتونه بخنده و مشکلی نیست و بعدا براش تعریف میکنن...طفلک داشت کم کم جو گیر می شد که دید من جدی و عصبانی دارم نگاهش میکنم.

کریمی: ام ...استاد ...فلشو اشتباهی برده بودم.

دوباره همه دانشجوها با هم خندیدن.

صدای دختر بزرگه از فاصله ای مطمئن: گند زدی اونم حسابیییییییییی

همه صداها یه هو خوابید ...همه گوش واستا بودن ببینن دخترم دیگه چی میگه

یکی از دانشجوها مدادش افتاد رو زمین بقیه بهش گفتن: هیسسسسسسسسسسس

کوچیکه : مامان ....مامااااااااااااااان ....مامان اصلا نخواستیم ...همون یه نصفه کاسه بسهههههههههههه.

دوشنبه 8 اسفند 1390 - 12:56:12 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://mosaferan.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 9 اسفند 1390   6:14:27 PM

اوا جان داستان شیرین و بامزه ای را به نمایش گذاشتی . خدایی حال داد  .وقتی می خواندم . چون همچین اتفاقی مشابع  برایم افتاده بود دقیقا ان لحظه را حس میکردم . مرس موفق باشی خانمی

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 9 اسفند 1390   12:19:27 PM

سلام خانوم استاد آوا

خیلی بامزه و باحال و خودمونی داستانها رو تعریف می کنید من که کلی حال می کنم

مرسی که افتخار دادین

http://saeidgolchin.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   11:56:27 PM

ممنون خیلی با حال بود

ava

avanikooseresht

http://pastooyedeleman.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   10:54:04 PM

سلام به همه دوستای گلم

نمیدونم امروز چرا هر بار اومدم نتونستم برای کسی نظر بنویسم

خواستم بگم به دیدن همتون اومدم ولی متاسفانه نتونستم دفتر و حضور و غیاب رو امضاء کنم

از همه دوستان بی نظیرم به خاطر این همه لطف ممنونم

اگه کسی بخواد این جمع صمیمی رو ترک کنه با همه احترامی که براش قائلم خودم با دستای خودم خفه اش میکنم

قابل توجه بعــــــــــــــــــــــضی ها

پوریا داداشی گلم حیف شد کاش تو دانشجوی من بودی واست برنامه ها داشتم

رها جونم واقعا نظر لطفته

بهانه عزیز تو خودت گلی

ممنونم راضیه جونم که همه پست رو با دقت میخونی

یوسف جان  و منصور گل ممنون از نظر لطفتون

اقا ایرج و محمد خان قدم رنجه فرمودین

آقا همایون برام جای خوشحالیه که استاد ارجمندی چون  شما نوشته های منو تایید کنن

واما شما داریوش عزیز به جرات میتونم بگم کامنت های شما برام روحیه بخشه ....در ضمن شغل اصلی من استادی نیست من یه کارمند ساده ام و در کنار کار تدریس هم میکنم

بازم از همه ممنونم

http://mry_hbp.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   10:10:09 PM

http://m32.gohardasht.net.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   6:57:41 PM

درودبر شما خیلی زیبا بود کلی خندیدم ممنون موفق و پایدار باشید

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   3:46:11 PM

http://shogh.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   12:48:01 PM

آوا جون.....میگمااااا گوش ماهیه همون جاست....برین برش دارین....یه لحظه خودم و گذاشتم جای این طفلی کریمی....محشر بود نوشته اتتعجب

http://razemajnoon.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   12:39:51 PM

حدیثی ازامیرالمومنین

هیچ دعایی به آسمان نمیرسد مگرآنکه دعا کننده برمحمد(ص) وآل اوصلوات بفرستد.

.

.

.

.

باتشکر برادر سید عبدالله عابدینی

 

 

 

 

 

 

 

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 8 اسفند 1390   12:27:59 PM

نگفته بودید گرچه دور از انتظار نبود    استاد آوا.....برازنده شما هست استادی......عالی بود