×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

مرغ عشق

× اینجا خانه دل من است درب این خانه بروی باغ دلگشای معرفت باز است با معرفت.....بیا تو
×

آدرس وبلاگ من

pastooyedeleman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ ava

تو حق اینو داشتی که بری؟...آره ؟

 

یه روز روبروش نشسته بودم و داشتم گریه میکردم ...

اون خودش اشکم رو در آورده بود ...از نحوه زندگیم انتقاد میکرد ...اگرچه بی رحمانه ولی تاثیر گذار...

وقتی اشکامو دید برخلاف تصور من به جای اینکه منو به آغوش بکشه  وبگه(متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم)...یا بگه (نگران نباش عزیزم همه چیز درست میشه )

سرشو بالا گرفت و با صدایی خشن بهم گفت :

برو به صورتت یه آبی بزن بعدشم برو خونه خودتون بهتره امروز دیگه نبینمت ...من از آدمهای قربانی حالم بهم میخوره

من در حالی با چشم گریان خونه هدی رو ترک میکردم که از آشنایی من و او فقط چند روز می گذشت.

....اینو گفتم تا خودتون شخصیت کم نظیر بهترین و نزدیکترین دوست من رو درک کنین.

..................................

هدی عزیزم....

اگه میتونستم یه بار دیگه باهات حرف بزنم بهت میگفتم :

حق با تو بود .....

بهت میگفتم هیچ کسی رنگ ناخوشایند زندگی ام را مثل تو به  رخم نکشیده بود

بهت میگفتم این فقط تو بودی که با جسارت تمام یه پاک کن دادی دستم و گفتی میشه ...کی گفت نمیشه ؟

بهت میگفتم تو با همه عذرا خانمها و صغری جون اینا فرق داشتی.

تو به خاطر خوشایند دل هیچ کس تظاهر به دیدن چیزی که نبود نمیکردی.

هدی جان !

کاش بودی و نتیجه اون همه از خود روندن و رنجوندن یه دوست رو میدیدی.

 کاش بودی و میدیدی که ...

که من به لطف به جا آوردن حق دوستیه یه دوستی مثل تو ....

دیگه  قربانی نیستم

................................

منو ببخش که خیلی کمه ......تقدیم به هدی نازنینم

 تو سفر کرده و من هم هنوز چشم به راه

زتو لبخند برآید ز من ناله و آه

تو بدانجای کشیدی پر رنگینت را

که سماوات بپوشد رخ سیمینت را

تو شدی اشک به چشمان سیاه محبوب

من شدم زار به درگاه خدا و کروب

تو شدی نور زآن عطر که روشنگه توست

من شدم گل بر این خشت که منزلگه توست

تو شدی شعف همه عالم بالا ای جان

من که سرگشته و سرخورده ز بار هجران

تو ره معنی والای کمال پیمودن

من سراپا عطش عطر تنت بوئیدن

تو و نار پر پروانه اکلیل صفا

من و افسانه چشم تو و پاییز وفا

تو به دیدار و وصال ملکوتی نائل

من به همسایگی تو نبودم قابل

تو چه هنگام ره آخرتت شد ناگه

منم اما به سیه طالگی خویش آگه

تو برفتی به جایی که همه نور و سرور

منم و غصه که ای وای چنین فاصله دور

جای خالی تو گرچه شده جانکاه ای دوست

ما ندانیم که چه شد حکمت و تقدیر از اوست

 

 

جمعه 14 بهمن 1390 - 9:54:39 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 14 بهمن 1390   10:52:04 PM

   

.سلام دوستان عزیز و همراهان همیشگی من .

ایشالله که حالتون خوب باشه و چرخ زندگیتون بدون هیچ مشکلی بچرخه .

زیاد نمیخوام وقت شماعزیزان رو بگیرم . .چند وقتی هستش که یکی از دوستان

عزیز من به سختی دچار افسرده گی روحی شده .   . حال خوبی هم نداره منم

که از دستم کاری بر نمیاد .. گفتم از شما عزیزان که وقت میزارید و میایید به وبلاگ

من . .خواهش کنم که هر کسی هر چی می دونه و یا بلده برام بگه . .شاید

به اینوسیله بشه این عزیز   . رو از این افسرده گی شدید روحی که درش گرفتار

شده نجات بدیم . .خدا نصیب کسی نکنه خیلی درد بدی هست ایشالله هرگز کسی

دچار بیماری افسرده گی روحی نشه . . منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستم .

 * دکتر علی شریعتی *

свечисвечисвечисвечисвечисвечисвечи

کارت پستال درخواستی طراحان

خدایا : چگونه زندگی کردن رابه من بیاموز . چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

کارت پستال درخواستی طراحان

خدایا:هرکه راعقل دادی چه ندادی؟و هرکه راعقل ندادی چه دادی ؟

کارت 
پستال درخواستی طراحان

свечисвечисвечисвечисвечисвечисвечи

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 14 بهمن 1390   10:03:19 PM

مدتهاس که به اصلی تو زندگی ایمان اووردم ....هر انسانی  برای هر مدت زمان  چه سالها زندگی در کنارش چه برای چند دقیقه که وارد زندگیمون میشه حکم معلمی رو داره.....اومده تا درسی رو به ما بده و بگذره....گاه این درسها در کمال شادی و دلخواه ما بهمون ارائه میشه و گاهی تو تلخ ترین شکل ممکن .....شاید اون لحظه هیچ چیزی بغض فرو خوردمون رو باز نکنه..نترکونه.. اما مدتی که گذشت و متوجه مغزی که تو اون پوسته دردناک بهمون عرضه شد میشیم حلاوت و شیرینیه این تجربه به اون تلخی میارزه .....این اصل در مورد زندگی همه ما آدما صادقه ...با این تفاوت که بعضی از ما بلافاصله درس میگیریم و میگذریم و بعضی مغز رو رها کرده و تمام عمر پوسته تلخ رو تحت حالاتی مثل کینه ....عصبیت ....پرخاشگری.....عدم اعتماد.....زودرنجی و....با خودمون حمل میکنیم و جالب اینکه این تجربه تلخ برای درس گرفتن ما به دفعات  برامون تکرار میشه......قصه اینه که مظروف رو میریزیم و اسیر ظرف میشیم......فوق العاده بود مطلبتون بانو .......سپاس و تشکر ....