×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

مرغ عشق

× اینجا خانه دل من است درب این خانه بروی باغ دلگشای معرفت باز است با معرفت.....بیا تو
×

آدرس وبلاگ من

pastooyedeleman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ ava

فریب

شبی در خواب  نزاع خودو شیطان را پشت میز کوچک شطرنج میدیدم

من مهره های سپید عشق را به دل سیاه مکر، حمله ور میساختم و او فقط لبخند میزد

من چاهی حفر میکردم و ریاو فریب را زنده به گور میساختم و او باز هم لبخند میزد

این بار به  مواضع استحکامات  وجودش شبیخون زدم و نگاه دزدانه ام به او گزارش جدیدی را نشان نمیداد

همچنان لبخند

ناگاه شیطان دست سیاهش رو به جلو راند مهره ها یکی پس از دیگری جابه جا میگشتند

من با او در ستیز بودم اما جنگی  نرم و خوشایند

مهره های سپید سرشار ازعشق من جای خود را به تنگدستی و اضطراب میدادند

 ولی او نه تنها انها را زنده به گور نمیکرد بلکه با مهره های سیاه دلسوزی و تملق دلم را ارام می ساخت

دیگر لبخند نمیزد ....فقط نوازش میکرد

خلسه ای بود شیرین و سرشار از حس پیروزی

به رنگ  همه صبحهای دل انگیز بهار

کیش ....شیطان این راگفت وارام به صندلی خویش تکیه داد ...چپقش راچاق کردوتقلای بیحاصل مرابه نظاره نشست

ترنمی که اعماق وجودم را نوازش میداد به ناگاه اتشی غریب بر روحم افکند

خدای من....امکان نداشت...بازی برده را چگونه واگذار کنم؟

مهره ها را به حرکت در اوردم ...عشق و ریاضت را فراخواندم ....نفسی راحت کشیدم و دیگر کیش نبودم

لبخند زدم ....و شیطان چپقش را به دست دیگرش داد و با یک حرکت

معاونت وجدان  وجودم را گرفتار کرد  ....من آچمز شده بودم

نه راهی در پیش داشتم و نه میتوانستم به عقب برگردم

باید میجنبیدم ...ولی نه مهماتی بود و نه سربازی  ؟

آنها یکی پس از دیگری زنده به گور میشدند و کاری از من ساخته نبود

قلمرو فرماندهی قلب من در اختیار شیطان قرار داشت و من نو میدانه فقط دست و پا میزدم

 و  تنها به آرامش شیرینی که شیطان در لمحه های از خیال مرا به ان دچار ساخته بود فکر میکردم

شیطان پک میزد و از پشت مه غلیظی از تزویر ارام به من خیره شده بود

بازی متوقف شد ....دستهایم میلرزید ....چشمان سرد شیطان منتظر بود

نزاع را ادامه دادم در حالیکه میدانستم بازنده میدان کسی جز من نخواهد بود

شیطان به شادمانی  فریادی کشید: مااااااااااااااااااااااات

و من متحجر از شادی وصف ناپذیر شیطان به صفحه سیاه و سپید خالی شطرنج خیره مانده بودم

او به چاق کردن چپقی دیگر از جا برخاست

و من بر مزار مهره های سپید عشق و یکرنگی  میگریستم

چهارشنبه 9 آبان 1391 - 9:59:02 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://risheh.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 13 آبان 1391   7:03:48 PM

میرم تا در میخانه کمی مست کنم

جرعه ای بالا بزنم انچه نبایست کنم

انقدر مست که اندوه جهانم برود

استکان روی لبم باشد و جانم برود

هرکه دلش خواست شکایت بکند

شهر باید به من الکلی عادت بکند

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 13 آبان 1391   6:18:01 PM

 وخدا با خلق انسان شیطان را هم خراب کرد......

ali

alisarabi

http://masomazarin.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 9 آبان 1391   10:39:39 PM

سلام دوست گرامی  بسیار زیبا بود ممنون امیدوارم بازم مطالب زیبای شمارا تو وبلاگتان بخونم

ava

avanikooseresht

http://pastooyedeleman.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 9 آبان 1391   10:18:19 PM

راستی یادم رفت موفقیت دوستان عزیز رو در مسابقه وبلاگ نویسی تبریک بگم

دوست همیشه با وفا اقا یوسف ایشالله همیشه موفق و موید باشین

اگر اسمی و یادی از قلم افتاد این را باور بدارید که از خاطر نخواهد افتاد

ava

avanikooseresht

http://pastooyedeleman.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 9 آبان 1391   10:09:42 PM

سلام به همه دوستان گلم

اول از همه اینو بگم که سرعتم خیلی پایینه و نمیتونم به همه وبلاگها سری بزنم و عرض ادبی کرده باشم

.... داریوش عزیز ....من که فکر میکنم تصمیمتون باید درست باشه دلیلش هر چی که هست مطمئنا منطقی و محترمه چون یه جورایی همه رفته بودن ولی شما همچنان حضور داشتید

رها جان ....خوبی خانمی ؟ دلم برات تنگ شده بود

راضی  عزیزم خوشحالم که بازم میبینمت

بهانه جان همیشه و همیشه برات ارزوی سلامتی داشته و دارم

محمد رضا امیدوارم اوضاع بر وفق مراد باشه و مشکلت حل شده باشه

و

پوریای عزیزم.....داداش کوچولوی خوبم ....مراقب خودت باش